حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۸۶۲: هم از شکستنِ پیمانِ یار می ترسم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هم از شکستنِ پیمانِ یار می ترسم هم از زمانه ی ناپایدار می ترسم نداد دستِ وفا ور دهد نمی پاید ز نامساعدیِ روزگار می ترسم اگر چه من ندهم اختیارِ خویش از دست ز دست اگر برود اختیار می ترسم فغان ز دل که نصیحت در او نمی گیرد ز تنگنایِ دلِ بی قرار می ترسم بلایِ عشق چو نازل شود براندازد رسومِ عقل و از آن نا به کار می ترسم محبّت است و ارادت که متصل نشود از این دو قاعدهی استوار می ترسم مرا که بلبلِ گلزارِ عشق می خوانند چگونه گویم از آسیبِ خار می ترسم دلم ببردی جانا ز غمزهی چشمت اگر به جان ندهد زینهار می ترسم خرد ز غمزهی شوخِ تو می کند پرهیز چو مست باشد و من از خمار می ترسم کنارِ وصل به من کرده ای حوالت و هست در این میان سخنی کز کنار می ترسم کمندِ زلفِ تو حلقم گرفت و معذورم اگر ز سلسله دیوانه وار می ترسم تویی مراد سخن در بهشت و دوزخ نیست به دوستی اگر از نور و نار می ترسم ز دفع کردنِ بیگانگان نیندیشم ز آشنا شدنِ انتظار می ترسم رهت به گریه از آن آب می زنم هموار که بر دلت ننشیند غبار می ترسم قرار و صبر و ثبات و شکیب می باید چو نیست حاصل از این هر چهار می ترسم اگر در آینهی رویِ تو رسد هیهات ز دودِ آهِ نزاریِ زار می ترسم حکیم نزاری قهستانی