حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۸۵۰: منم که برنکنم از آستان یار سرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
منم که برنکنم از آستان یار سرم اگر به سنگ بکوبند هم چو مار سرم به دیده چون بخرامد نهم چرا ننهم به زیر هر قدمش گر بود هزار سرم بر آستان درش سر نهاده پندارم که آفتاب گرفته ست در کنار سرم نگاه نرگس مستش به کیست آه دریغ که چون بنفشه فروشد درین خمار سرم چو بر حریر نی ام در کنار گل خفته دریغ نیست که بالین کند ز خار سرم به اختیار بدادم ز دست دامن دل ولی ز دست ندادم به اختیار سرم گذشت عمرم و عمری گذشت تا مانده ست برون ز غرفه ی امید ز انتظار سرم سر عزیز چرا می دهم به دست فنا نه آخر از در یار است یادگار سرم نزاری ام نه به زاری چو غافلان دگر که پای مال کند خوابِ روزگار سرم اگر چه بی سر و پایم فرو نمی آید به چار بالش ارکان افتخار سرم حکیم نزاری قهستانی