حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۷۱۸: درد عشق است ای ملامت گر خموش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درد عشق است ای ملامت گر خموش نیست این بحری که بنشیند ز جوش چاشنی کن گر نداری ذوقِ می طالب دردی درآ و دُرد نوش روز و شب جانت به جان می پرورد بیش از این جرمی ندارد می فروش ای که می گویی نصیحت کار بند هرگز او خود در نمی آید به گوش منزلی باشد که هوش آنجا بود گو کدام است این نشانم ده به هوش با که برگویم که زان حضرت به من هر زمان پیغام می آرد سروش راست می گفتم وگرنه از کجاست در جهان افتاده چندینی خروش هم نمی گویم که مردم گفته اند سرّ سلطان تا توانی بازپوش عقل با من گفت کای کوته نظر بیش از این در کسب بدنامی مکوش عشق می گوید فضولی می کند گو نمی دانی زبان ما خموش گر نزاری را نمی دانی که چیست داغ او دارد ببین اینک دروش حکیم نزاری قهستانی