حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۹۸: مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش هرگز وی التفات به زندانِ تن کند روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه زلفت ز رشک تیره شود چشمِ روشنش ور بت پرست رویِ تو بیند به اعتقاد لازم شود چو توبۀ من بت شکستنش روح الامین اگر تنِ او بیند از خیال هم در خیالِ آن چو خیالی شود تنش وصلت که دید چون به خیالت نمی رسد کس تا نمی کند غمِ هجرت چو سوزنش صیدِ کندِ زلفِ تو شد هر کجا دلی ست لطفی بکن به دوش دگربار مفکنش گر ماه در کمندِ تو باشد غریب نیست خورشید نادرست کمندی به گردنش رویت ز بیمِ فتنه که غوغا شود مگر با خلق از آن سبب بنمایی نهفتنش اشکم ز شوقِ حلقۀ گوشت برون جهد از دیده هر زمان و بگیرم به دامنش عکسِ خیالِ تست جگر گوشۀ دلم ز آن بر کنارِ دیده نشانم مُمکَنش نقشِ توام ز دیدۀ ظاهر نمی رود الّا به می که بی خبرم می کند فنش گلشن کند چو می به نزاری رسد ز شوق یادِ تو کلبۀ دلِ تاریک روشنش حکیم نزاری قهستانی