حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۸۷: نمی زنم نفسی تا نمی کنم یادش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نمی زنم نفسی تا نمی کنم یادش که بختِ نیک به هر حال هم نشین بادش گشاده خاطر وز اندیشه فارغ آن روزم که تازه روی ببینم به خواب دل شادش دمی ز چشمِ پرآبم نرفت و می دانم که یادِ من به زبان نیز در نیفتادش مرا ز خاکِ درش گردشِ فلک بربود چو پشّه یی که به عالم برون برد بادش سعادتی به همه عمر اتفاق افتاد نحوستی به عوض در برابر استادش که را کنارِ وصالی دمی میسّر شد که روزگار سزا در کنار ننهادش ز روزگار شکایت طریقِ دانش نیست چو اختیار نباشد به داد و بیدادش رواقِ منظرِ طالع بلند و پست آن کرد که از مبادیِ فطرت نهاد بنیادش به صبر کوش نزاری که قیدِ محنت را رسد چو وقت رسد لطفِ حق به فریادش حکیم نزاری قهستانی