حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۷۸: از آنم خلق می خوانند قلّاش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از آنم خلق می خوانند قلّاش که در شورم چو بینم زلفِ جَمّاش نگین در حلقه چون باشد گرفتار منم در حلقۀ رندانِ قلّاش مرا با دوستان صلح است و با من همیشه دوستان را جنگ و پرخاش قبولِ پندِ خودبینان ندارم ازین جا می کنند اسرارِ من فاش رقیبم گو به سوزن دیده بر دوز حسودم گو به نشتر سینه بخراش محبّت از دلم نتوان برون برد چه غم دارم ز بدگویانِ فحّاش چه حاصل عقل را از صحبتِ عشق شعاعِ آفتاب و چشمِ خفّاش مرا این کار با عشق اوفتاده ست تو باری حالیا از عقل خوش باش سرم پر شورِ عشق از ماه رویی ست که در بزمش سزد صد زُهره فرّاش ولی او پادشازاده ست و من رند عجب گر سر فرود آرد به اوباش منم دیوانۀ زنجیرِ زلفش که بودی حلقه یی در حلقِ من کاش نزاری فخر کن بر سر فرازان اگر دستت دهد بوسیدنِ پاش پیاپی از نثارِ کلک و دیده گهر می ریز و مروارید می پاش حکیم نزاری قهستانی