حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۴۰: اگر چنان که تو دانی و من به خلوت راز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر چنان که تو دانی و من به خلوت راز شبی دگر به مراد دلت ببینم باز هزار بار به پایت درافتم از سر درد به دیده خاک درت بستُرم به سد اعزاز تو همچو خرمنِ گل پیش و من چو بلبل مست به لابه می کنم از سوز سینه غم پرداز مرا نماز به محراب طاق ابروی توست به هیچ شرع روا نیست در دو قبله نماز مرا اگر چه نیاز از بهشت دور انداخت تو را رسد که کنی بر نژاد آدم ناز مقرّرست علی العاقبه که فاش کند دو چشم مست تو رازم به غمزهٔ غمّاز چرا دو دیده بدوزند باز را دانی که تا چو رام شود دیده را نجوید باز اگر ز باد صبا بشنوی حدیث من است که نرم نرم برون آید از درخت آواز و گر قیاس کنی مرغ نیم جان من است کبوتری که به بام تو می کند پرواز نزاریا شده ای مبتلا دگر باره نگفتمت که نه ای مرد راز عشق مباز زمانه بُل عجبی می کند که هر ساعت مشعبدی دگر آرد برون ز پردهٔ راز حکیم نزاری قهستانی