حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۶۱۷: هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم که منم شیفته و شیفته باشد معذور طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی نشنیدی صفتِ حالِ کلیم الله و طور نظری از طرفِ سَتر برون کرد و مرا بی خبر کرد چنین در صفتِ کشف و ظهور من و پروایِ کسی این چه حدیث است خموش آخر آن جا که تواند که کند میل به حور از من آن حال مپرسید که چون بود و چه رفت مست و لایعقلم از جرعۀ آن جامِ طهور نه از آنم که به غیری متعلّق باشم مغز را گرم کند عاقبت الامر غرور مردۀ جهل نشد زنده وگرنه نافخ دیر شد تا به جهان در بدمیده ست این صور من و کنجِ خود و گنجِ سخن و نقدالوقت تو و موعودِ می و منتظرِ حور و قصور آه از دستِ نزاری که سری پر سودا می کند رازِ دلم فاش و نترسد ز غیور خوش دلم زان که نباشند محبّان خَصمم روزِ محشر که برآرند سر از خاکِ قبور حکیم نزاری قهستانی