حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۵۴۲: مرا به دردِ دل از دوستان جدا کردند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا به دردِ دل از دوستان جدا کردند چه بد که با منِ درویشِ مبتلا کردند به دل جدا نتوان کرد دوست را از دوست که دوستان را یک دل ز ابتدا کردند ز فرطِ حسنِ دل آویزِ خوب رویان بود جماعتی که تقرّب به انزوا کردند به هرزه واسطه دردِ من چرا گشتند خلافِ قاعدهء اهلِ دل چرا کردند ز طرّه هایِ پریشان به یک کرشمهء حسن هزار شیفته آشفته تر ز ما کردند کمر به بندگیِ دوست بر میان بستم عوام پیرهن سَتر ما قبا کردند جهول ترکِ من و مایِ خود نمی گیرد که هم به رای و قیاسِ خود اقتدا کردند به نیم جو غمِ دنیا و آخرت بر من بهشت و حور گرفتم که پر بها کردند دو وجه لازم حال اند انتظار و فراق که پشتِ طاقتِ صبر و خرد دو تا کردند هزار بار برانداخت خان و مانِ ورع ستیزهء عقلا عقل را فدا کردند به دوست گفت نزاری شبی به وجهِ سوال که در جنود مرا با تو آشنا کردند جواب داد که آری مرا نمی دانی که عشق را متصرّف نه عقل را کردند چو عقل و نفس بدیدند در بدایتِ کار که حال چیست سبک ترکِ ماجرا کردند ورایِ عشق و فرودِ خرد چه می خواهی ترا میانهء این هر دو کون جا کردند حکیم نزاری قهستانی