حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۵۲۱: مرا که جان به دهان از فراق یار برآمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا که جان به دهان از فراق یار برآمد هزار بار فرو شد هزار بار برآمد چه می کنم ز چنین روزگار بی تو دریغا که در فراق ز جان و دلم دمار برآمد دلم ز مهر و وفا رفت خانه خانه هم چون مهر وفا ندید بسی گرد هر دیار برآمد کنار تا به میان چون برآمده ست ز چشمم که از میان تو شوری هزار بار برآمد گره گره شود از خونِ بسته دل ریشم نفس نفس که ز حلقم به اضطرار برآمد فرو شده ست مرا خار عشق بر رگ جانم دمار از رگ جانم ز خار خار برآمد اگر برآمد خار از کنار یاسمن تو بدیع نیست که گل هم ز نوکِ خار برآمد بلای عشق تو ما را کمند عشق به گردن برهنه کرد و به بازار روزگار برآمد نه هم نزاری مسکین به بحر عشق فرو شد که چون نزاری از این دست صدهزار برآمد حکیم نزاری قهستانی