حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۸۹: مرا اگر چو دو چشمت هزار جان باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا اگر چو دو چشمت هزار جان باشد چو حلقۀ کمرت با تو در میان باشد گر استخوانِ تنم هم چو سرمه خاک شود هنوز بویِ تو ام در مشامِ جان باشد چه گونه صورتِ شیرین هنوز در سنگ است خیالِ رویِ تو در چشمِ من چنان باشد کمندِ زلفِ تو در گردنم همی تابد چو خون به گردنِ ظالم که جاودان باشد من از میان بروم چون تو در میان آیی محبّتِ ازلی را همین نشان باشد جهان به رویِ چو ماهِ تو خرّم است و به لطف مقابلِ تو نه ممکن که در جهان باشد دهانت ار به حلاوت نبات نیست چرا چو چشمۀ خضرش سبزه بر کران باشد لبش هر اینه کی باشد از خضر خالی کسی که چشمۀ حیوانش در دهان باشد به رغمِ من سرِ زلفت به دستِ بادِ صبا مده که غیرتِ من بیش تر از آن باشد بپوش روی ز کوته نظر که صحبتِ او گران بود پس اگر چند رایگان باشد مکن در آینه رویِ نکو نگاه بسی که عاشق از پیِ معشوق بد گمان باشد به دوستی که وصالِ توم چنان باید که هم چو صورتِ جان از نظر نهان باشد قبول کن ز نزاری حدیثِ عشق ومگوی که لافِ مدّعیان بر سرِ زبان باشد به گوشِ جان بشنو کز میانِ جان گوید حکایتی که درو سرّ عاشقان باشد حکیم نزاری قهستانی