حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۱۸: چرا افسرده معذورش ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چرا افسرده معذورش ندارد که یاری از سرِ دردی بزارد برون آمد ز خود عاشق و لیکن ز کویِ دوست بیرون شو ندارد نخواهم تا چه خواهد کرد دیگر دلی دارد به دل داری سپارد عجب از زاهدِ دل مرده دارم که خود را هم ز مردم می شمارد اگر خود سینۀ عاقل اثیرست به سوزِ عاشقان نسبت ندارد کسی را حّدِ انده خوردنِ اوست که زهرش هم چو مَی خوش می گوارد مگر مستی زند در زلفِ او دست خرد پیشانیِ افعی نخارد دلم بی دوست چون ماهی ست بی آب معافش دار اگر طاقت نیارد خیالش هر چه در عالم رقیب است به عمدا بر سرِ وقتم گمارد خوشا وقتِ نزاری کو چو فرهاد به رغبت جانِ شیرین وا گذارد مجالِ راز گفتن نیست شاید که حالا بر زبان دندان فشارد زبورِ عشق بر کر چند خواند زلالی بر سرابی چند بارد سخن در عقدِ گوهر نیست لیکن کسی باید که در گوشش گذارد حکیم نزاری قهستانی