حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۳۱: شب فراق که را طاقت شکیبایی ست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب فراق که را طاقت شکیبایی ست عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم هنوز در سرم آشوب آن بخاراییست خبر نمی رود از حال من که فریادم به گوش خلق رسد کان غریب سودایی ست به یک دگر بنمایند هر کجا که روم که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست به یک دگر بنمایند هر کجا که روم که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست امید نیست که جایی قرار گیرد یار اگر چه ننگ ندارم ز نام هرجایی ست به لطف خویش خدا را ببخش و بنوازم که وقت بنده نوازی و بنده بخشایی ست گمان برند که با خویشم اختیاری هست تو واقفی که نه خود بینی و نه خودرایی ست مه خرقه و مه دو تایی که پشت طاقت من دو تا چو پشت معبّد ز بارِ یکتایی ست نفس چه میزنم ای خاک بر سرم که دمی که با مسیح دمی نیست باد پیمایی ست نمی دهند رضا عاقلان به شیفتگی مراد دانش ایشان خلاف دانایی ست نشان یوسف معنی کسی تواند کرد کز اندرون و برون صورتش زلیخایی ست ز دست خانه نشینان نزاری مسکین همی گریزد از آن هم چو وحش صحرایی ست حکیم نزاری قهستانی