حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۹۱: هیچ می دانی در آن حضرت کیان را بار هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هیچ می دانی در آن حضرت کیان را بار هست من نمی دانم و لیکن هم چو من بسیار هست دیده می باید که بیند رویِ سلطان روزِ بار با لله ار کوه احد را طاقت دیدار هست هیچ دیگر نیست الّا او و لیکن دیده کو شاید ار کژ دیده را بر دیده ور انکار هست یارِ ناهموار گو تشنیع میزن! باک نیست خود ملامت از پیِ صاحب دلان هم وار هست ضّدِ آدم بیش ابلیسی نبود و این زمان صد هزار ابلیسِ آدم رویِ دعوی دار هست حقّ و باطل در برابر می نماید ز ابتدا با سبک روحان گرانی در میان ناچار هست گرچه باطل را وجودی معنوی در اصل نیست ور به دعوی لا نسلّم می کنی پندار هست چون وجودت رویِ امکان در عدم دارد چه سود کار کن این جا کزین جا تا بدان جا کار هست راهِ خودبینان مرو زنهار بنگر پیش و پس امتحان کن تا جهنّم هم برین هنجار هست رمز می گوید نزاری می زند پشکی به غمز عاقبت هم بشنود در خانه گر دیّار هست حکیم نزاری قهستانی