حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۷۷: سرِ آن دارم و در خاطرم این رغبت هست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سرِ آن دارم و در خاطرم این رغبت هست توبه برهم زدن و باده گرفتن بر دست با خود آورده ام این قاعده از بدوِ الست هر چه هم ره نشد این جا نتوانم بربست نیست بر مستیِ من عیب و گر هست چه غم خود همین است و همین خاصیتِ جامِ الست خردۀ عشق برون است ز ادراکِ خرد میوه بر شاخِ بلندست و مرا قامت پست عشق در مکتبِ تسلیم ز مبدایِ وجود به من آموخت و زان جا به وقوفم پیوست با کسی باش که محتاج نباشد به کسی توبه خود هیچ نِی غیر خودی چیزی هست جا نمانَد من و ما را چو درون آید دوست بنده را باید برخاست چو سلطان بنشست او درآید به همه حال برون باید شد هم به خود از خودیِ خود که تواند وارست ترکِ عزی نکند بی خبر از عّزِ عزیز لاجرم الّا بالا نبود لات پرست ای نزاری چو کمان گوشه گرفتن تا کی تیرِ قدّت چو به هفتاد رساندی از شست هم اگر چند نزاری شده قربان اولا توز شد رویت و پشتِ چو کمانت بشکست رخت بر کنگرۀ منظر شست آوردی آخر از رخنۀ هفتاد کجا خواهی جست حکیم نزاری قهستانی