حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲: مست آمدیم و باز چنان میرویم مست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مست آمدیم و باز چنان می رویم مست کز هر چه نیست بی خبرانیم و هر چه هست ای مدّعی تو وهم پرستی و ما حبیب بنگر که از دوگانه کدامیم بت پرست در ما مکش زبان به تعصّب ببند لب ای بی خبر میاز به دنبالِ مار دست مشنو که مسکراتِ من از شیرهء رزست کاین مستیِ من است زخم خانهء الست گر دیگران ز شیرهء انگور سرخوش اند ما از شرابِ عشق چنین والهیم و مست می را چه اعتبار به نزدیکِ ما اگر یک لحظه ای کند ز حرارت دماغ مست می مونسی ست غم زدگان را که هم بدو یک دم توان ز محنتِ ایام باز رست تشنیع می زدندی بر من که پیش ازین می کرد توبه باز و دگر بار می شکست زان می که ما به ساغرِ اَشواق می خوریم بر ما به ریسمان نتوانند توبه بست آن ها که پرورش ز میِ عشق یافتند اندر مذاق ایشان چه شهد و چه کبست خوش روزگارِ عمر عزیزان که هیچ وقت در روزگار عمر ازیشان دلی نخست خرّم وجودِ آن که بشوید به آبِ عفو از ما اگر غباری بر خاطرش نشست ما را نزاریا متواتر به وحیِ عشق از گنجِ کُنجِ خانه خود تحفه ای فرست با سوزِ خویش ساز که عیبی بود اگر گویند از ملامتِ افسردگان بجست در ناقص الوجود نباشد کمالِ نفس این رمز پیشِ اهلِ حقایق مقرّرست حکیم نزاری قهستانی