حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۸۶: دلی کآن دل به نور نفس بیناست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلی کآن دل به نور نفس بیناست نظر گاهش رخ معشوقه ی ماست ره ما دیر شد آمد ولیکن در این ره مرد عاشق بی سر و پاست نخست از خود تبرا کرده باشد چو اصل عشق ورزیدن تبراست ز خود فانی شود تا هست گردد چو بی خود شد حجاب از راه برخاست نهانش در نهان باشد ز هر کس غلط کردم نهانش آشکاراست چو شمعی زنده دل تا خوش بسوزد ز بهر سر بریدن بر سر پاست چو موسی در مناجات است در طور اگر چون یونس اندر قعر دریاست در آتش گر ببینی چون خلیلش نشسته چون خضر بر فرش خضراست وگر خال لبش بینی یقین دان که این ماتم تماشا در تماشاست وگر با خاک ره یکسان نماید به معنی منزلش بر چرخ اعلاست صفاتش از مشارق تا مغارب کمالش از ثرا تا بر ثریاست اگر در بند عشقی عشق این این است وگر سودای عشقت نیست سوداست مجوی از هیچ تارک روشنایی کو گوهر در میان سنگ خاراست نزاری هر چه دانستی بگفتی زبان در کش که زین پس بیم غوغاست حکیم نزاری قهستانی