حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۱: چه شود گر بپذیری من تر دامن را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه شود گر بپذیری من تر دامن را خشک مغزی ، خرفی ، ساده دلی چون من را جان دریغ از تو ندارم اگرم راه دهی چه محل در صف عشاق نهد دل تن را هم دل ماست که بر ما به ستم می گرید مثل این است که هم آهن شکند آهن را با من ای یار اگر یار منی یاری کن نه چو یاری که همه زخم زند هاون را مردمان در حق من هر چه بتر می گویند چه کنم پیش گرفتم به قفا گردن را دوست داند که مرا با که سر و کار افتاد سرِّ روح الله بس مریم آبستن را من که ام کز تو سخن گویم و از قصّه ی خویش راستی لافِ فصاحت نرسد الکن را با رقیبان شده بر بوی توام هم خانه هیچ کس دوست نبوده ست چنین دشمن را کو نسیمی ز عرق چین تو تا بنماید یوسف باد صبا مژده ی پیراهن را ساقیا دیر مکن زود بده ساغرِ می گر گرفته ست سرش خشت بر افکن دَن را تازه رو باش و مینداز گره بر ابرو به کدورت نتوان خورد می روشن را از مجاریِ دماغم نرود دود بخور مگر از آتش می بر فکنی روزن را خویش را از نفس سوخته دل دار نگاه که به یک آه بسوزند دو صد خرمن را آیه ی خلّصه الله به که آمد دانی به تهمتن که برآورد ز چه بیژن را شد نزاری ز خیال تو چو سوزن باریک چه خیال است که بگداخت چنین سوزن را حکیم نزاری قهستانی