حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲: چنان به روی خود آشفته کرده ای ما را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنان به روی خود آشفته کرده ای ما را که گل بنانِ چمن بلبلانِ شیدا را قیامتی دگرآخر به فتنه برمفزای مکن به سرمه سیه چشمِ شوخِ شهلا را مبند زیور و زر بر چو سیم گردن و گوش چه احتیاج به آرایه روی زیبا را مگر به غارت و قتل آمدی از آن سوی آب ازین طرف چو برانداختی بخارا را بترس اگرچه بلندی زدود سینه ی خلق که دود هرچه برآمد گرفت بالا را دلم به روی تو تا دیده برگشاد ببست به چار میخ وفای تو هفت اعضا را پدر طبیب بیاورد تا مگر به علاج برون کند ز دماغ بخار سودا را به طعنه گفتم اگر من منم نباید برد به هرزه این همه زحمت طبیب دانا را به جان دوست اگر زنده گردد افلاطون که اقتداست بدو جمله ی اطبا را مگر به فضل خدا ورنه هیچ ممکن نیست که چاره یی بود این درد بی مدوا را رها کنید مرا در بلای عشق که کس به دم شکال نکرده است نا شکیبا را نزاریا به قضا ده رضا چو ممکن نیست که از کمند بلا مخلصی بود مارا عنان به عشوه مده عشق باز و عشرت کن به روی یار موافق خلاف اعدا را حکیم نزاری قهستانی