حزین لاهیجی
غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹: خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد جنت قفس تنگ بود، مرغ دلی را کآموختهٔ زلف چلیپای تو باشد از دیدن خورشید خبردار نگردد آن دیده که حیران تماشای تو باشد آن شهد، که از کام برد تلخی هجران پیغام لب لعل شکرخای تو باشد بر هم زدن معرکهٔ گرم قیامت در قبضه مژگان صف آرای تو باشد اشکم اثر از لعل می آلود تو دارد آهم علم از قامت رعنای تو باشد کو بزم وصالی که دل سادهٔ من باز آیینه صفت، محو سراپای تو باشد؟ سرهای سران، ناصیهٔ لاله عذاران خاک قدمی، کآبله فرسای تو باشد از خاک شهیدان نگاه تو، توان یافت آن نشئه،که در جام مصفای تو باشد هر چند، شد از جور تو بر باد غبارم در سینه همان نقش تمنای تو باشد صد صبح برآید ز گریبان شب ما گر نکهتی از زلف سمن سای تو باشد با آنکه سر بی سر و پایان خودت نیست خواهم که سرم خاک کف پای تو باشد کوته شود افسانهٔ شبهای جدایی گر نکته ای از لعل دلاسای تو باشد پیغام صبا زندهٔ جاوید نسازد این مرحمت از لعل مسیحای تو باشد صبر دل عاشق کم و غمهای تو بسیار رحم است بر آن خسته، که شیدای تو باشد آزادی جان از قفس جسم حزین را عمریست که دربند یک ایمای تو باشد حزین لاهیجی