فخر الدین اسعد گرگانی
ویس و رامین
کشتن رامين زرد را به جنگ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بجست از خواب زرد و تيغ برداشت کجا چون شير در کوشش جگر داشت چو پيل مست با رامين برآويخت بيامد مرگ و از جانش درآويخت مرو را گفت رامين تيغ بفگن که بر جانت گزندى نايد از من منم رامين ترا کهتر برادر منه جان را ز بهر کين بر آذر بيفگن تيغ و دستت بند را ده که بند از مرگ و از کشتن ترا به سپهبد چون شنيد آواز رامين ز کين دل سيه گشتش جهان بين زبان بگشاد بر دشنام رامين به زشتى برد نيکونامش از کين به رامين تاخت چون شير دژآگاه بزد شمشير بر تارکش ناگاه سبک رامين سپر افگند بر سر يکى نيمه سپر بفگند خنجر بزد رامينه تيغى بر سر زرد چنان زخمى که مغزش را به در کرد سرش يک نيمه با يک دست بفگند ز خونش سرخ گل بر گل پراگند چو زين سان کشته شد زرد نگون بخت شد اندر دز نبرد ديگران سخت نيامد ماه چرخ از ابر بيرون ز بيم آنکه بر رويش چکد خون به هر بامى فگنده کشته اى بود به هر کويى ز کشته پشته اى بود بسا کز باره کندز بجستند ز بيم مرگ و از وى هم نرستند بسا کز کين دل پيگار کردند ز بهر ويس و هم جان را نبردند عدو در هر کجا بد گشت مسکين شب بدخواه بود و روز رامين سه يک رفته ز شب گيتى چنان کرد که يکسر بود رفته دولت زرد شبى رنگش سيه همچون جوانى به رامين داد کام جاودانى اگرچه داد وى را گنج و گوهر ندادش تا ازو نستد برادر جهان را هرچه بينى اين چنينست به زيرنوش مهرش زهر کينست گلش با خار و نازش با غمانست هوا با رنج و سودش با زيانست چو رامين ديد وى را کشته بر خاک همان گه جامه را بر سينه زد چاک همى گفت آوخ اى فرخ برادر مرا با جان و با ديده برابر به خنجر باد دست من بريده به زوبين باد ناف من دريده چرا چون تو برادر را بکشتم که بشکستم به دست خويش پشتم اگر يابم هزاران زر و گوهر کجا يابم دگر چون تو برادر چو رامين مويه بر کشته بسى کرد همان بى سود اندوهش بسى خورد نه جاى مويه بود و گرم خوردن که جاى رزم بود و نام کردن چو زرد از شوربختى بى روان شد رمه در پيش گرگان بى شبان شد بسان خطبه خوانى بود خنجر که او را مغز گردان بود منبر به شاهى خطبه رامين همى کرد بر آن خطبه فلک آمين همى کرد شبى بود آن شب از شبهاى نامى چو مهر ويس بر رامين گرامى چو شب تاريک بد بخت بدانديش بشد شبگير با دلهاى پرنيش چو روز آمد برآمد بخت رامين بزد بر گيتى از شاهيش آذين جهان افروز رامين بامدادان ز بخت خويش خرم بود و شادان نشسته آشکارا با دلارام دلش خودراى گشته بخت خودکام فخر الدین اسعد گرگانی