حزین لاهیجی
ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی)
بخش ۱۸: نور ارواح و عالم اجساد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نور ارواح و عالم اجساد بی نهایت چو داشتند تضاد حق به ارواح منصب تدبیر داده بود و نبود ربط پذیر جامعی در میانه می بایست که بدان ربط یکدگر شایست برزخش عالم مثال بود تا مراتب به اتّصال بود ربط ارواح و عالم اجسام هر یکی با دگر گرفت نظام منتظم گشت معنی تدبیر بست صورت مآثر و تاثیر فیض امداد حق گرفت وصول به جگر تشنگان بجوی اصول گر هوای شناختش داری گویمت عالمیست مقداری جوهر عقلی مجرد نیست صورت حسی مقید نیست هست در ذات خویش روحانی لیک باشد شبیه جسمانی عالم جامعیست ذوجهتین نسبتش حاصل است با طرفین هرچه معقول و هرچه موجود است خواه محسوس و خواه معدود است هست در عالم کبیر، مثال همچو در عالم صغیر، خیال چه ز روحانی و چه جسمانی رسدت، در خیال گنجانی روح در مظهر خیالی خود می کند جلوهٔ جمالی خود روح قدسی به صورت بشری که به مریم نمود جلوه گری خوانده باشی به آسمان نامه که ندانند سرّ آن عامه قصّهٔ سامریّ و تمثیلش قبضهٔ خاک پای جبریلش همه از برزخ مثال بود که به این ملکش اتصال بود حال جبریل با رسول انام صورت وحیی و سماع کلام فهم معراج آن دلیل سُبُل رؤیت او فرشته ها و رُسُل همچنین، اتساع قبر و سوال آن نعیم مقیم و آن اهوال همه موقوف درک این معنیست بی ثبوت مثال، ممکن نیست کاملان را به مشکلات نفوس در مکانها به کسوت محسوس رؤیت عکس در مرایا هم باشد از اتصال این عالم همچنین از تجدد ارواح آنچه حاکی بود متون صحاج هکذا از تروح اجساد آنچه گفتند ناهجان سداد خواه اخلاق خلق و خواه اعمال همه باشد تشخصات مثال همچنین آنچه از نزول مسیح گفته آن صاحب لسان فصیح می کند رجعتی که در اخبار وارد است از ائمهٔ اطهار عالمی بین شگرف پهناور جلوه گر از مجردات صور حاوی کاینات اجسادی محفل شاهدان نوشادی دیده ها راست، مجمع النّورین افق عدل و مطلع السعدین نتوان کرد بیش ازپن تکرار شد مدادم معرف انوار معنی ژرف و لفظ متقن من عارفان را بود خمار شکن بعد ازین بگذرم ز جام و سبو بسترم رنگ و محو سازم، بو رهم از لوث خرقهٔ هستی همه شویم به گریهٔ مستی دُرد بگذارم و زلال کشم باده از ساغر جمال کشم حزین لاهیجی