حزین لاهیجی
صفیر دل
بخش ۲۵ - حکایت: گذشتم به شب زنده داری سحر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گذشتم به شب زنده داری سحر ز صحرانشینان آن بوم و بر چو مجنون در آن دشت تنها نشین در اطراف او بود روشن، زمین شب تار ازو لیلهٔ القدر بود فروزانتر از پرتو بدر بود زهر جانبش تا دو صد گام ره تو گفتی که افتاده پرتو ز مَه در آن روشنی چون گرفتم قرار تفحص نمودم، یمین و یسار شرار درخشان به سرمنزلش ندیدم بغیر از چراغ دلش برآوردم آنگاه مصحف ز جیب بخواندم به امداد آن نور غیب تعجب کنان گفتم ای حق پرست چه سان آمدت این کرامت به دست؟ بخندید و گفت ای سراپا شعور من از ظلمتم در عجب، تو ز نور جهان جمله انوار ذات خداست تو را از فروغی تعجب چراست؟ من اهل کرامت نیم ای شفیق نه سلطان بسطامیم نه شقیق دودانگی به مزدوری اندوختم به خاک کسی شمعی افروختم از آن شب، شب تیرهام روز شد چراغ دلم، محفل افروز شد حزین، از شبت تیرگی دور باد دلت زنده، خاکت پر از نور باد به بالین دل، شمع داغی ببر زیارتگهی را چراغی ببر حزین لاهیجی