بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۲۴: تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی ای آینه بر ما نتوان بست دورویی ناموس حیا بر تو بنازدکه پس از مرگ با خاک اگر حشر زند جوش نرویی هوشی که چها دوخته ای از نفسی چند چاک دو جهان را به همین رشته رفویی ترتیب دماغت به هوس راست نیاید خود را مگر ای غنچه کنی جمع و ببویی از صورت ظاهر نکشی تهمت غایب باور مکن این حرف که گویند تو اویی زبن خرقه برون تاز و در غلغله واکن چون نی به نیستان همه تن بند گلویی حسن تو مبرا ز عیوبست ولیکن تا چشم به خود دوخته ای آبله رویی هر چندکه اظهار جمال از تو نهفتند اما چه توان کردکه پرآینه خویی گر یک مژه جوشی به زبان نم اشکی سیراب تر از سبزهٔ طرف لب جویی تا چینی دل کاسه به خوان تو نچیند گر خود سر فغفور برآیی دو سه مویی تا آب تو نم دارد وگردیست ز خاکت در معبد عرفان نه تیمم نه وضویی کو جوش خمستان و تماشای بهارت زبن ساز که گل در سبدومی به سبویی غواصی رازت به دلایل چه جنون است در قلزم تحقیق شنا خوانده کدویی ای شمع خیال آینه از رنگ بپرداز رنگی که نداری عرقی کن که بشویی فهمی به کتاب لغز وهم نداری آن روزکه پرسند چه چیزی ، تو چه گویی ای مرکز جمعیت پرگار حقیقت گر از همه سو جمع کنی دل ، همه سویی بیدل من و ما از تو ببالد، چه خیال است هر چند تو او نیستی ، آخر نه از اویی بیدل دهلوی