بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۷۸: نمیدانم ز گلزارش چه گل چیدهست حیرانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نمی دانم ز گلزارش چه گل چیده ست حیرانی به چشمم می کند موج پر طاووس مژگانی شوم محو فنا تا خاک آن ره بر سرم باشد مباد از سجده بینم آستانش زیر پیشانی طلسم وحشت صبحم مپرسید از ثبات من نفس هم خنده دارد بر رخم از سست پیمانی به جولان تو چون بوی گلم کو تاب خودداری که از خود رفته باشم تا عنان رنگ گردانی چه پردازم به عرض مطلب دل ، سخت حیرانم تو هم آخر زبان حیرت آیینه می دانی فریب عشرت ازاین انجمن خوردم ندانستم که دارد چون فروغ شمع بالیدن پریشانی به دل گفتم: ازین زندان توان نامی به در بردن ندانستم که اینجا چون نگین سنگ است پیشانی ندارد اطلس افلاک بیش از پرده چشمی چو اشکم آب می باید شدن از ننگ عریانی ندامت هم دلیل عبرت مردم نمی گردد درینجا سودن دست است مقراض پشیمانی کسی از انفعال جرم هستی بر نمی آید محیط و قطره یک موجست در آلوده دامانی ز تسکین مزاج عاشقان فارغ شو ای گردون نهال این گلستان نیست گردد تاکه بنشانی هوا صاف ست بیدل آنقدر باغ شهادت را که صبحش بی نفس گل می کند از چشم قربانی بیدل دهلوی