بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۷۷: نمیباشد چو من در کسوت تجرید عریانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نمی باشد چو من در کسوت تجرید عریانی که سر تا پا به رنگ سوزنم چشمی و مژگانی ندارد آه حسرت جز دل خون بسته سامانی خدنگ بوی گل را نیست غیر از غنچه پیکانی چو شمع از ما چکیدن هم درین محمل غنیمت دان که اعجازست اگر از شعله جوشد چشم گریانی هوا سامان هستی شد حیات بی سر و پا را نفس کو تا رسد آیینهٔ ما هم به بهتانی جهان یکسر سراب مطلب ست و گیر و دار اما فضولی می کند در خانهٔ آیینه مهمانی نگه بی پرده نتوان یافت از چشم حباب اینجا بمیرد شمع ما گر برزند فانوس دامانی دل آخر درگداز ناتوانی جام راحت زد چو خاکستر شد این اخگر بهم آورد مژگانی درین ویرانه تا کی بایدت آواره گردیدن به سعی آبله یکدم به خاک افشار دندانی زتحریرم چه می خواهی ز مضمونم چه می پرسی چو طومار نگاهم غیر حسرت نیست عنوانی به وضع دستگاه غنچه ام خندیدنی دارد فراهم می کنم صد زخم تا ریزم نمکدانی سواد این شبستانم چسان روشن شود یارب که چون طاووس وحشت نیز می خواهد چراغانی به هرمحفل چوشمعم اشک باید ربختن بیدل ندارد سال و ماه هستی ام جز فصل نیسانی بیدل دهلوی