بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۷۳: عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی دامن فشاندن من دارد جگر فشانی واماندهٔ ادب را سرمایهٔ طلب کو خاک است و آب گوهر در عالم روانی فریاد کز توهم بر باد خود سری داد مشت غبار ما را سودای آسمانی آنجاکه بیدماغی زور آزمای عجز است دارد نفس کشیدن تکلیف شخ کمانی ای آفتاب تابان دلگرمیی ضرور است بر رغم سرد طبعان مگذر ز مهربانی از وحشت نفسها دریاب حسرت دل بانگ جرس نهان نیست در گرد کاروانی در عالم تعین وارستن از امل نیست در قید رشته کاهد گوهر ز سخت جانی پیوسته ناتوانان مقبول خاص و عامند از بار سایه نبود بر هیچکس گرانی همت به فکر هستی خود را گره نسازد حیف است کیسه دوزی بر نقد رایگانی ای نیستی علامت تا کی غم اقامت خواهد به باد رفتن گردی که می فشانی دادیم نقد بینش بر باد گفتگوها چشم تمیز ما بست گرد فسانه خوانی بید ل بساط دل را بستم به ناله آمین کردم به گلشن داغ از شعله باغبانی بیدل دهلوی