بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۵۹: زغرور شمع ورعونتش همه جاست آفت روشنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زغرور شمع ورعونتش همه جاست آفت روشنی که چو مو نشسته هزار سر، ته تیغ ، از رک گردنی تب وتاب طاقت فتنه گر، همه را دوانده به دشت و در تو به عجز اگر شکنی قدم ، نه رهی است پیش و نه رهزنی دوسه روزگو تپش نفس به هوا زند علم هوس ندویده ربشه ات آنقدرکه رسد به زحمت کندنی چو سحر تلاش گذشتنی ز جهات بایدت آنچنان که ز صد فشاندن آستین گذرد شکستن دامنی گل نو بهار تنزهی ثمر نهال تجردی به کجاست بار تعلقی که کشی به دوش فکندنی خجل از لباس غرور شو، به تجرد از همه عور شو که نشد هوس به هزار جامه کفیل پوشش سوزنی ز غم امل بدرآ اگر ز مآل زندگی آگهی شب وروز چند نفس زنی به هوای یک دم مردنی چمن است خلق نو و کهن ، ز بهار عبرت وهم و ظن نخوری فریب گل و سمن که در آب ریخته روغنی چقدر گرانی غفلتت زده بر فسردن همتت که ز سعی گردش رنگها نرسیده ای به فلاخنی به کمین صفحهٔ باطلت نفتاد آتش امتحان که بقدر هر شرر از دلت نگهی است در پس روزنی به ندامت از تو مقدم است الم خجالت خرمی نشد آشنای کف آن حناکه نه پیش آمده سودنی چو نفس ز همت پر فشان من بید ل ز همه رسته ام به خودم فتاده ترددی نه به دوستی نه به دشمنی بیدل دهلوی