بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۲۲: که دم زند ز من و مادمی که ما تو نباشی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
که دم زند ز من و مادمی که ما تو نباشی به این غرور که ماییم از کجا تو نباشی نفس چو صبح زدن بی حضور مهر نشاید چه زندگیست کسی را که آشنا تو نباشی ازل به یاد که باشد، ابد دل که خراشد که بود و کیست گر آغاز و انتها تو نباشی غنای موج تلافیگرش بقای محیط است نکشت عشق کسی را که خونبها تو نباشی محیط عشق به گوشم جز این خطاب ندارد که ای حباب چه شد جامه ات فنا تو نباشی مکش خجالت محرومی از غرور تعین چه من چه او همه با توست اگر تو با تو نباشی جهان پر است ز گرد عدم سراغی عنقا تو نیز باش به رنگی که هیچ جا تو نباشی طمع به ششجهتت بسته راه حاصل مطلب جهان همه در باز است اگر گدا تو نباشی بر این بهار چو شبنم خوش ست چشم گشو دن دمی که غیر عرق چیزی از حیا تو نباشی چنین که قافلهٔ رنگ بر هواست خرامش به رنگ شمع نگاهی که زیر پا تو نباشی من و تو بیدل ما را به وهم چند فریبد منی جز از تو نزیبد تویی چرا تو نباشی بیدل دهلوی