بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۱۲: گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی می تمکین همان در ساغر گوهر کند بازی به هر دشتی که صید طره ات بر هم زند بالی غبارش تا ابد با نافه و عنبر کند بازی زجیب هربن مژگان دمد موزونی سروی خیال قامتت هرگه به چشم ترکند بازی غنا پر درد یاد توست طفل اشک مشتاقان که گاهی با عقیق وگاه باگوهرکند بازی ز یاد شانه بر زلف دلاویز تو می لرزم رگ جان اسیران چند با نشتر کند بازی به موج اشک چوگانی کنم نه گوی گردون را اگر یک جنبش مژگان جنونم سرکند بازی شب هجران سر دامان مژگانی نیفشاندم چه لازم اشک من بادیدهٔ اخترکند بازی بساط این محیط از عافیت طرفی نمی بندد گهر هم چون حباب اینجا همان با سرکند بازی سفیدی کرد مویت لیک از طفلی نمی فهمی که آتش تاکجا در زیر خاکستر کند بازی شرر در عرصهٔ تحقیق با ما چشمکی دارد که از خود چشم پوشد هر که اینجا سر کند بازی به شغل لهو آخر پیرگردیدم ندانستم که همچون شعلهٔ جواله ام چنبر کند بازی نشیند طفل اشکم در دبستان صدف بیدل که چندی از تپش آساید و کمتر کند بازی بیدل دهلوی