بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۶۹: کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
که ام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی که تیغش شاخ گلریزست و تیرش سرو آزادی زمینگیر سجود حیرتم ای چرح نپسندی که گیرد بعد مردن هم غبارم دامن بادی دل صید آب شد در حسرت شوق گرفتاری رسد یارب به گوش حلقهٔ دام تو فریادی حریفان ، جام افسون تغافل چند پیمودن بهار است از فراموشان رنگ رفته هم یادی گرفتاری بقدر رنگ بر ما دام می چیند ندارد غیر نقش بال و پر طاووس صیادی به صد دام آرمیدم دامن از چندین قفس چیدم ندیدم جز به بال نیستی پرواز آزادی دماغ شعله از خار و خس افسرده می بالد غرور سرکشان را بی ضعیفان نیست امدادی به یک طرز تغافل هر دو عالم را محرف زن ندارد قطع الفت احتیاج تیغ جلادی بنای اعتبار ما به حرفی می خورد بر هم به چندین رنگ می گردد بهار از سیلی بادی ز سعی جان کنیهایم مباش ای همنشین غافل که از هر نالهٔ من تیشه دزدیده ست فرهادی جدا زان بزم نتوان کرد منع ناله ام بیدل چو موج افتد به ساحل می کند ناچار فریادی بیدل دهلوی