بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۱۳: به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به غبار این بیابان نه نشان پا نشسته به بساط ناتوانی همه نقش ما نشسته سر راه ناامیدی نه مقام انتظار است دل بینوا ندانم به چه مدعا نشسته ز هجوم رفتگانم سر و برگ عافیت کو که صدای پا به گوشم چو هزار پا نشسته به چه دلخوشی نگریم ز چه خرمی نسوزم که در انجمن چو شمعم ز همه جدا نشسته چو حباب عالمی را هوس کلاه داری ست به دماغ پوچ مغزان چقدر هوا نشسته به غرور هستی ای صبح مگذر درین گلستان که صد آینه به راهت نفس آزما نشسته ره ناله نیست آسان به خیال قطع کردن که نی از گره درین ره به هزار جا نشسته به سجود آن دو ابرو نه من وتو سر به خاکیم به عروج آسمان هم مه نو دو تا نشسته گل زخم ناوک او چقدر بهار دارد که چو حلقه بر در دل همه دلگشا نشسته چو به کام نیست دنیا چه زنیم لاف ترکش نتوان نشاند دامن به غبار نانشسته مکش ای سپهر زحمت به تسلی مزاجم که به صد تحیر اینجا نگهی ز پا نشسته چه تأملست بیدل پر شوق برفشانیم که غبارها درین ره به امید ما نشسته بیدل دهلوی