بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۲۳: به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من بقدر جوهر از آیینه می بالد صفیر من سراغی از مثال من نداد آیینهٔ هستی به ملک نیستی روکن مگر یابی نظیر من دراین ویرانه جز یاد خط الفت سواد او تعلق نقش خود ننشاند بر لوح ضمیر من به عبرت کرده ام آیینهٔ نقش قدم روشن تعین نیست تمثالی که گردد دلپذیر من به زیر چرخ فریاد نفس دزدیده ای دارم چه بال و پر گشاید در قفس مرغ اسیر من به چندی جانکنی موی سفیدی کرد ه ام حاصل توان فهمید سعی کوهکن از جو ی شیر من چو اشک بیکسان از هیچکس یاری نمی خواهم مگر مژگان ترگردد زمانی دستگیر من گهر در پردهٔ آبی که دارد چاک می گردد به فکر پرتو خود داغ شد طبع منیر من ازین مشت غبار آرایش دیگر نمی آید مگر ریزد جنون در جیب پروازی عبیر من اثر از زخم نخجیرم دو بالا می زند ساغر به رنگ آه و اشک است آب پیکانهای تیر من شکستن نیست آهنگی که از سازم برون آید مزاج چینی ام موی دگر دارد خمیر من به کنج بیخودی بیدل دماغ التفاتی کو که شور حشر را افسانه گیرد گوشه گیر من بیدل دهلوی