بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۱۸: زین شکر که تا کوی تو شد راهبر من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زین شکر که تا کوی تو شد راهبر من چون آبله در پای من افتاد سرمن مینای سرشکم می سودای که دارد عمری ست پری می چکد از چشم تر من چون سبحه و زنار گسستن چه خیال است بر ریشه تنیده ست هجوم ثمر من ناموس دلم درگرهٔ ضبط نفسهاست اشک است گر از رشته برآید گهر من آیینهٔ تحقیق شکستم چه توان کرد در زلف تو آشفت چو مژگان نظر من چینی به سفیدی نکشد ظلمت مویش شامم شبخون بود که زد بر سحر من تا جوهر آیینه ام از پرده برون ریخت عیب همه کس گشت نهان در هنر من خرسندی طبع از همه اقبال بلند است چون می ز دماغی ست فلک پی سپر من عریانی ام آیینهٔ تحقیق ندارد رنگ تو مگر جامه برآرد زبر من من خود به خیالش خبر از خویش ندارم تا در چه خیالست ز من بیخبر من گفتند به دلدار که دارد غم عشقت ؟ فرمود همان بیدل بی پا و سر من بیدل دهلوی