بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۳۷: عجز ما جولانگر تدبیر نتوان یافتن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عجز ما جولانگر تدبیر نتوان یافتن پای جهد سایه جز در قیر نتوان یافتن آنقدر واماندهٔ عجزم که مجنون مرا از ضعیفی ناله در زنجیر نتوان یافتن مژده ای غفلت که در بزم کرم بار قبول جز به قدر تحفهٔ تقصیر نتوان یافتن رازها بی پرده شد ای بی خبر چشمی بمال جز وقوع آینه تقدیر نتوان یافتن بسکه این صحرا پر است از خون حسرت کشتگان تا هوایی خاک دامنگیر نتوان یافتن کاسهٔ انعام گردون چون حباب از بس تهیست چشم گوهر هم در آنجا سیر نتوان یافتن وضع همواری مخواه از طینت ظالم سرشت جوهر آیینه در شمشیر نتوان یافتن تا پیامی واکشند این دوستان خصم کیش هیچ مرغی نامه بر چون تیر نتوان یافتن فتنه هم امن است هر جا نیست افسون تمیز خواب مفت هوش اگر تعبیر نتوان یافتن شمع را از شعله سامان نگاه آماده است خانهٔ چشمی به این تعبیر نتوان یافتن من به این عجز نفس عمریست سامان کرده ام شور نیرنگی که در زنجیر نتوان یافتن عمرها شد می پرستد چشم حیرت کیش من طفل اشکی را که هرگز پیر نتوان یافتن هر چه هست از الفت صحرای امکان جسته است بیدل اینجا گردی از نخجیر نتوان یافتن بیدل دهلوی