بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۲۰: گر به این ساز است دور از وصل جانان زبستن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر به این ساز است دور از وصل جانان زبستن زنده ام من هم به آن ننگی که نتوان زبستن انفعالم می کشد از سخت جانیها مپرس کاش باشد بی رخت چون مرگم آسان زیستن موج گهر نیستم زندانی خویشم چرا سر به جیبم خاک کرد این بامدادان زبستن چشم زخم خودنمایی را نمی باشد علاج ای شرر باید همان در سنگ پنهان زیستن از وطن دوری و غربت هم گوارای تو نیست چند خواهی این چنین ای خانه ویران زیستن یک دودم کم نیست خجلت مایگیهای نفس چون سحر زین بیش نتوان سست پیمان زیستن هم چو شمع از عشرت این انجمن غافل مباش گل به سر می خواهد آتش در گریبان زیستن سرگذشت عالم آیینه از دیدار پرس جلوه غافل نیست از اسباب حیران زبستن کسوت مرگم نقاب غفلت دیدار نیست در کفن دارد نگاه پیر کنعان زیستن نعمت الوان دنیا نیست در خورد تمیز بی خس جاوید باید جوع دندان زبستن گر قناعت قطره آبی چون گهر سامان کند می توان صد سال بی اندیشهٔ نان زیستن خواجه کاری کن که درگیرد چراغ شهرتت حیف دنیا دار و پنهانتر ز شیطان زیستن سر به پای یکدگر چون سبحه باید بود و بس اینقدر می خواهد آیین مسلمان زیستن ما وطن آوارگان را غربتی در کار نیست موج ناچار است در بحر از پریشان زیستن بزم امکانست بیدل غافل از مردن مباش خضر اگر باشی در اینجا نیست امکان زیستن بیدل دهلوی