بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۶۵: عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم قدردان چمن عافیت خویش نه ایم چه توان کرد نصیب از گل آدم داریم یک نفس آینهٔ انس نپرداخت نفس فهم کن اینهمه بهر چه ز خود رم داریم کم و بیش آنچه کسی داشت رهاکرد و گذشت فرض کردیم کزین داشته ما هم داریم زندگی پردهٔ سحر است چه باید کردن عشرت هر دو جهان زین دو نفس غم داریم نگسست از دل ما حسرت ایام وصال دامن رفته ز دستی ست که محکم داریم با همه ذوق طلب طاقت دیدار کراست این هوس به که بر آیینه مسلم داریم غیرتسلیم ز ما هیچ نمی آید راست پا و سر چون خط پرگار به یک خم داریم گر فضولی نشود ممتحن بست و گشاد گنجها برکف دستی است که بر هم داریم عذر احباب تلافیگر آزار مباد کوشش زخم به سامان چه مرهم داریم با همه ربط وفاق این چه دل افشاریهاست سبحه سان پا به سر آبله ای هم داریم شکر هم بیدل از آثار نفاق است اینجا الفت ، آنگه گله ؟ پیداست حیا کم داریم بیدل دهلوی