بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۶۲: سودیم سراپا و به پایی نرسیدیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سودیم سراپا و به پایی نرسیدیم از خویش گذشتیم و بجایی نرسیدیم کردیم گل از عالم اندیشهٔ قدرت دستی که به دامان دعایی نرسیدیم شیرینی گفتار ز ما ذوق عمل برد چون وعدهٔ ناقص به وفایی نرسیدیم تا رخت نبردیم به سر چشمهٔ خورشید چون سایه به صابون صفایی نرسیدیم واماندن ما زحمت پای دگرانست ای آبله ما نیز بجایی نرسیدیم آن بی پر و بالیم که در حسرت پرواز گشتیم غبار و به هوایی نرسیدیم ای بخت سیه نوحه به محرومی ماکن آیینه شدیم و به لقایی نرسیدیم افسانهٔ هستی چقدر خواب فسون داشت مردیم و به تعبیر فنایی نرسیدیم مطلب به نفس سرمه شد از درد تپیدن فریاد که آخر به صدایی نرسیدیم شبنم همه تن آب شد از یک نظر اینجا ما هرزه نگاهان به حنایی نرسیدیم بیدل من و گرد سحر و قافلهٔ رنگ رفتیم به جایی که به جایی نرسیدیم بیدل دهلوی