بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۵۰: بیتکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی تکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم دور از آن در آنچه ننگ قدرها بود آن شدیم عجز توفان کرد محو الفت امکان شدیم ریخت قدرت بال و پر تا گرد این دامان شدیم جز فناگویند رنج زندگی را چاره نیست از چه یارب تشنهٔ این درد بی درمان شدیم راحتی گر بود در کنج خموشی بوده است بر زبانها چون سخن بیهوده سرگردان شدیم بی حجاب رنگ نتوان دید عرض نوبهار پیرهن کردیم سامان هر قدر عریان شدیم مشت خاک تیره را آیینه کردن حیرت است جلوه ای کردی که ما هم دیدهٔ حیران شدیم از چراغ ما ز هستی دامنی افشاند عشق بی زبان بودیم داغ شکر این احسان شدیم آتش ما از ضعیفی شعله ای پیدا نکرد چون چراغ حیرت از آیینه ها تابان شدیم در عبادتگاه ذوق نیستی مانند اشک سجده ای کردیم و با نقش قدم یکسان شدیم دردسرکمتر چه لازم با فنون پرداختن عالمی سودای دانش پخت و ما نادان شدیم بسکه ما را شعلهٔ درد وداع از هم گداخت آب گشتیم و روان از دیدهٔ یاران شدیم در تماشایت علاج حیرت ما مشکل است چشم چون آیینه تا واگشت بی مژگان شدیم احتیاج غیر بیدل ننگ دوش همت است همچو خورشید از لباس عاریت عریان شدیم بیدل دهلوی