بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۴۶: دیده را باز به دیدار که حیران کردیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیده را باز به دیدار که حیران کردیم که خلل در صف جمعیت مژگان کردیم بسکه آشفته نگاهی سبق غفلت ماست مژه را هم رقم خواب پریشان کردیم غیر وحشت نشد از نشئهٔ تحقیق بلند می به ساغر مگر از چشم غزالان کردیم زبن دو تا رشته که هر دم نفسش می خوانند مفت ما بود که چون صبح گریبان کردیم خاک خجلت به سرچشم چه طاعت چه گناه هر چه کردیم درین کلیهٔ ویران کردیم عرصهٔ کون و مکان وسعت یک گام نداشت چون نگه بیهده اندیشهٔ جولان کردیم رهزنی داشت اگر وادی بی مطلب عشق عافیت بود که زندانی نسیان کردیم موج ما یک شکن از خاک نجوشید بلند بحر عجزیم که در آبله توفان کردیم سوختن انجمن آرای هوس بود چو شمع داغ را مغتنم دیدهٔ حیران کردیم حاصل از هستی موهوم نفس دزدیدن اینقدر بود که بر آینه احسان کردیم تازه رویی ز دل غنچهٔ ما صحرا ریخت آنقدر جبهه گشودیم که دامان کردیم عشق در عرض وفا انجمن معشوقست چشم بندی که به این پیکر عریان کردیم بیدل از بسکه تنک مایهٔ دردیم چو شمع صد نگه آب شد و یک مژه گریان کردیم بیدل دهلوی