بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۴۴: یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم سجده ای چون آستان بر آستانی داشتیم یاد آن سامان جمعیت که در صحرای شوق بسکه می رفتیم از خود کاروانی داشتیم یاد آن سرگشتگی کز بستنش چون گردباد در زمین خاکساری آسمانی داشتیم یاد آن غفلت که ازگرد متاع زندگی عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم گرد آسودن ندارد عرصهٔ جولان هوش رفت آن کز بیخودی ضبط عنانی داشتیم دست ما و دامن فرصت که تیر ناز او در نیستان بود تا ما استخوانی داشتیم ذوق وصلی گشت برق خرمن آرام ها ورنه ما در خاک نومیدی جهانی داشتیم ای برهمن بیخبر ازکیش همدردی مباش پیش ازین ما هم بت نامهربانی داشتیم هر قدر او چهره می افروخت ما می سوختیم در خور عرض بهار او خزانی داشتیم در سر راه خیالش از تپیدنهای دل تا غباری بود ما بر خود گمانی داشتیم دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم خامشی صد نسخه آهنگ طلب شیرازه بست مدعا گم بود تا ساز بیانی داشتیم شوخی رقص سپند آمادهٔ خاکستر است سرمه سایی بود اگر ذوق فغانی داشتیم جرات پرواز هرجا نیست بیدل ور نه ما در شکست بال ، فیض آشیانی داشتیم بیدل دهلوی