بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۳۳: صبح است و ما دماغ تمنا رساندهایم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبح است و ما دماغ تمنا رسانده ایم چون شمع بوسهٔ مژه تا پا رسانده ایم گل می کند ز شعلهٔ خاکستر آشیان بال شکسته ای که به عنقا رسانده ایم ترک طلب به عمر طبیعی مقابل است آیینهٔ نفس به مسیحا رسانده ایم کم نیست سعی ما که به صد دستگاه اشک خود را به پای آبله فرسا رسانده ایم وحدت نماست شور خرابات ما و من وهم است این که نشئه دو بالا رسانده ایم آیینهٔ جهان لطافت کدورت است نقب پری ز شیشه به خارا رسانده ایم در هر دماغ فطرت ما گرد می کند هر جا رسیده است کسی ما رسانده ایم شوقی فسرد و قطرهٔ ما در گهر گرفت این است کلفتی که به دریا رساند ه ایم طاووس ما بهار چراغان حیرت است آیینه خانه ای به تماشا رسانده ایم از بس تنک بضاعت دردیم چون گهر یک قطره اشک بر همه اعضا رسانده ایم گر مستی ات شکست دو عالم به شیشه کرد ما هم دلی به پهلوی مینا رسانده ایم بیدل ز سحرکاری طول امل مپرس کامروز نارسیده به فردا رسانده ایم بیدل دهلوی