بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۹۳: بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم بی قدریم برآورد همقدر آتش خس بر خیزم از سر خویش تا زیر پا نشینم آزادگان ازین باغ با صد طرب گذشتند صبحی نشد که من هم دامن به خنده چینم نامم گداخت چندان از انفعال شهرت کز فلس ماهیان برد نقش دگر نگینم گویند از میانش جز در کمان نشان نیست من هم درین توهم همسایهٔ یقینم چون موج از محبت هر چند آب گشتم نگذاشت آتش آخر دنبال انگینم در صلحنامهٔ هوش ثبت است بی دماغی رحمی است کز خط جام بندد کمر نگینم الفاظ بی معانی بر فطرتم ستم کرد دست چنار تا کی بندد حنای زینم خودداری ام دل افشرد کو صنعت جنونی کز چاک یک گریبان صد دامن آفرینم آخر به سجده تازی از من که می برد پیش بگذار یک دو روزی میدان کشد جبینم سامان سر بلندی یمنی نداشت بیدل چون شمع آخر کار زد گریه بر زمینم بیدل دهلوی