بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۸۵: بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس که در شغل ندامت روز و شب جان می کنم گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان می کنم درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع من پیش راهم کوه اگر باشد به مژگان می کنم سعی دانش برنمی آید به مویی از خمیر مست اگر باشم به ناخن روی سندان می کنم پیش همت رشتهٔ آمال پشمی بیش نیست مژده ای رندان که ریش زاهد آسان می کنم با همه طفلی درین گلشن که وحشت رنگ و بوست قدر دان اتفاقم بال مرغان می کنم سیبی از باغ خیال آن زنخدان کنده ام تا ابد لب می گزم از شرم و دندان می کنم یوسف مقصد ندارد هیچ جاگرد سراغ بعد ازین چون شمع چاهی در گریبان می کنم تا کجا هموار گردد گرد آثار نفس عمرها شد خشت ازین بنیاد ویران می کنم از بهار مدعایم هیچکس آگاه نیست گل کجا و غنچه کو، دل زین گلستان می کنم بیدل از قحط قناعت فکر آب رو کراست نیم جانی دارم و در حسرت نان می کنم بیدل دهلوی