بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۵۰: چنین ز شرم که گردید سرنگون جامم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین ز شرم که گردید سرنگون جامم که از نگین چو نم از جبهه می چکد نامم سرشک پرده در حسرت تبسم کیست برون چو پسته فتاده ست مغز بادامم به خامشی چه ستم داشت لعل شیرینش که تلخ کرد چو گوش انتظار دشنامم غبار گشتم و خجلت نفس شمار بقاست چه گل کنم که ز گردن ادا شود وامم دمی ز خویش برآیم که چون غبار سحر شکست رنگ کند نردبانی بامم چو شمع صبح بهارم چه کار می آید بسست سایهٔ گل بر سر افکند شامم حیا ز انجم و افلاک پر عرق پیماست عبث قدح کش گلجامهای حمامم شرار کاغذ و آسودگی چه امکان است غبار صید به غربال می دهد دامم هزار نامه گشودم ز ناله لیک چه سود کسی ندیدکه من قاصد چه پیغامم به رنگ شمع گلم بر سر است و می در جام اگر خیال نسوزد به داغ انجامم تلاش کعبهٔ تحقیق ترک اقبال ست به تار سبحه نبافی ردای احرامم ز خاک راه تحیر کجا روم بیدل که پایمال فنا چون نفس به هرگامم بیدل دهلوی