بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۹۴: قیامت کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قیامت کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم جهان شد صبح محشر زیر لب خندیدنت نازم در آغوش نگه گرد سر بیتابی ات گردم به تحریک نفس چون بوی گل گردیدنت نازم عتاب بحر رحمت جوش عفوی دیگر است اینجا گناه بیگناهی چند نابخشیدنت نازم تغافل در لباس بی نقابی اختراع است این جه انی را به شور آوردن و نشنیدنت نازم تحیر عذرخواهست از خیال گردش چشمی که با این سرگرانی گرد دل گردیدنت نازم نبود ای اشک این دشت ندامت قابل جولان در اول گام از سر تا قدم لغزیدنت نازم نفس در آینه بیش از دمی صورت نمی بندد درین وحشت سرا چون حسرت آرامیدنت نازم متاع کاروان ما همین یک پنبهٔ گوش است اثر دلال عبرت چون جرس نالیدنت نازم نفس در عرض وحشت ناز آزادی نمی خواهد قبا عریانی و آنگاه دامن چیدنت نازم کی ام من تا بنازم بر خود از اندیشهٔ نازت به خود نازیدنت نازم به خود نازیدنت نازم عتاب از چین پیشانی ترحم خرمنست اینجا تبسم کردن و تیغ غضب یازیدنت نازم تکلم اینقدر الفت پرست خامشی تا کی قیامت در نقاب برگ گل دزدیدنت نازم رموز قطره جز دریا کسی دیگر چه می داند دلت دردست و از من حال دل پرسیدنت نازم تغافل صد نگه می پرسد احوال من بیدل مژه نگشوده سوی خاکساران دیدنت نازم بیدل دهلوی