بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۷: چه حاجتست به بند گران تدبیرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه حاجتست به بند گران تدبیرم چو اشک لغزش پایی بس است زنجیرم اثر طرازی اشک چکیده آن همه نیست توان به جنبش مژگان کشید تصویرم ز بسکه ششجهت از من گرفته است غبار اگر به چرخ برآیم همان زمینگیرم ز یأس قامت خم گشته ناله ام نفس است شکسته اند به درد کمان تدبیرم جنون من چو نگه قابل تسلی نیست مگر به دیدهٔ حیران کنند زنجیرم نگشت لنگر آسایشم زمینگیری چو سایه می برد از خویش پای در قیرم نوای پست و بلند زمانه بسیارست خیال چند فریبد به هر بم و زیرم رمید فرصت هستی و من ز ساده دلی چو صبح می روم از خویش تا نفس گیرم دلیل حجت جاوید بیش از اینم نیست که بی تو زنده ام و یک نفس نمی میرم به جای ناله نفس هم اگر کشم کم نیست نمانده است دماغ خیال تأثیرم هجوم جلوهٔ یار است ذره تا خورشید به حیرتم من بیدل دل از که برگیرم بیدل دهلوی