بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۷۵: شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم چو ساغر می کشی دارد ازین اندیشه ها دورم نفس بی طاقتی را مفت ساز خویش می داند همین پر می فشانم آشیانی نیست منظورم مهیای گدازم آنقدر از شوق دیدارش که سوزدکرم شبتابی به برق شعلهٔ طورم چو توفان داشت یارب ناوک نیرنگ دیدارش که جای خون مجمر شعله می جوشد ز ناسورم ز داغ اخترم مشکل که بر دارد سیاهی را دهد چون مردمک هر چند گردون غوطه در نورم نیاز اختیار است ای حریفان عیش این محفل که من چون شمع در مشق وگداز خویش مجبورم ندارد درد دل سازی که بندی پرده بر رازش چرا عریان نباشم در غبار ناله مستورم نفس بودم فغان گشتم دگر از من چه می خواهی ندارم آنقدر طاقت که نتوان داشت معذورم نه از دنیا غم اندیشم نه عقبایی ست در پیشم مقیم حیرت خویشم ازین پسکوچه ها دورم درین محفل که پردازد به داد ناتوان من شنیدن در عدم دارد دماغ نالهٔ مورم محبت از شکست دل چه نقصان می کند بیدل نگردد موی چینی سرمهٔ آهنگ فغفورم بیدل دهلوی