بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۵۱: چو اشک امشب به ساغر بادهٔ نابی دگر دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو اشک امشب به ساغر بادهٔ نابی دگر دارم ز مژگان تا به دامان سیر مهتابی دگر دارم به خون آرزو صد رنگ می بالد بهار من نهال باغ یأسم ربشه در آبی دگر دارم نفس دزدیدنم با دل تپیدن بر نمی آید نوای الفتم در پرده مضرابی دگر دارم غرور وحشتم بار تحیر بر نمی دارد چو شبنم در دل آیینه سیمابی دگر دارم لبی ترکرده ام کز سیر چشمی باج می گیرد به جام بی نیازی چون گهر آبی دگر دارم گهی بادم ، گهی آتش ، گهی آبم ، گهی خاکم چو هستی در عدم یک عالم اسبابی دگر دارم گسستن بر ندارد رشتهٔ ساز امید من به آن موی میان پیچیده ام تابی دگر دارم درین گلشن من و سیر سجود ناتوانیها چو شاخ بید در هر عضو محرابی دگر دارم نگاهم در پناه حیرت آیینه می بالد چراغ بزم حسنم وضع آدابی دگر دارم به دست گلخنم بفروش ازگلشن چه می خواهی متاع کلفت خار و خسم بابی دگر دارم به تاراج تحیر داده ام آیینهٔ دل را در آغوش صفای خانه سیلابی دگر دارم چو شمع ازخجلت هستی عرق پیماست جام من نه مخمورم نه مستم عالم آبی دگر دارم کدام آسودگی چون حیرت دیدار می باشد تو مژگان جمع کن غافل که من خوابی دگر دارم گریبان زار اسراریست بیدل هر بن مویم محیط فطرتم توفان گردابی دگر دارم بیدل دهلوی