بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۱۶: درین گلشن نه بویی دیدم و نی رنگ فهمیدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درین گلشن نه بویی دیدم و نی رنگ فهمیدم چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم گشود از نفی خویشم پردهٔ اثبات بی رنگی پری در جلوه آمد تا شکست شیشه نالیدم ز موهومی به دل راهی نبردم آه محرومی شدم عکس و برون خانهٔ آیینه خوابیدم تحیر پیشم آمد ای سرشک از یاد دیداری تو راهی باش من بر جوهر آیینه پیچیدم چو صبح از برگ ساز بی کسی هایم چه می پرسی غباری داشتم بر روی زخم خویش پاشیدم خوشا آیینه داربهای عرض ناز معشوقان بهارش گل نشان بود و من از خود رنگ پیچیدم درین محفل که خجلت مایه است اسباب پیدایی چو اشک از چهرهٔ هستی عرق واری تراویدم غبارم داشت سطری چند تحریر پریشانی به مهر گردباد امروز مکتوبش رسانیدم ز چندین پیرهن بر قامت موزون عریانی لباس عافیت چسبان ندیدم چشم پوشیدم مرا از وهم عقبا سخت می ترسانی ای واعظ به این تمهید اگر مردی برآر از ملک امیدم ز فرق و امتیاز و کعبه و دیرم چه می پرسی اسیر عشق بودم هر چه پیش آمد پرستیدم خموشی در فضای دل صفا می پرورد بیدل غباری داشت گفت وگو نفس در خویش دزدیدم بیدل دهلوی